u

گریز

اگر انسانهایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند ، دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد.
آنجا که حسین علیه السلام در صحنه است ، اگر در صحنه نباشی هرکجا می خواهی باش ، چه ایستاده به نماز و چه نشسته به سفره شراب. خوف فرزند شک است و شک زاییده شرک و این سه ، خوف و شک و شرک راهزنان طریق حق اند ... که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد.»
سید الشهدای اهل قلم آقا سید مرتضی آوینی

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

به نام خدا

سلام اول.

هیچ کس به او توجه نمی‌کرد، دو زانو در اتاق نشسته بود، دیگران در حال گپ و گفتگو بودند.

گفت: پسرانم! من به کمک شما احتیاج دارم.

آن‌ها سرگرم کار خود بودند.

دوباره با لحنی آرام گفت: من مشکلی دارم که به دست شما حل می‌شود، چرا کمکم نمی‌کنید؟

انگار هیچ‌کس او را نمی‌دید، پلی استیشن 2 را روشن کردند و مشغول بازی PES شدند.

دوباره مقابل آن‌ها نشست و دست روی شانه‌شان گذاشت و گفت: به من توجه کنید من برای حل مشکل به شما نیاز دارم، کمکم کنید.

ولی هیچ‌کس به او توجه نمی‌کرد، آنچنان غرق بازی شده بودند که انگار اصلاً او را نمی‌دیدند، او دائماً این جمله را تکرار می‌کرد، مضطر بود ولی آرام.

چهره گندم‌گون و نیکو داشت، ظاهراً چهل ساله و با لحنی آرام و دلنشین، حرف که می‌زد، دلت می‌خواست او تا ابد بگوید و تو بشنوی سیری نداشت شنیدن سخنانش، اما در انتهای صدایش غمی نهفته بود بسیار کهنه.

افسوس در آن جمع هیچ‌کس به حرف‌هایش گوش نمی‌کرد. بازی که تمام شد برخواستند و نماز را با هم خواندند، بعد از نماز مثل اینکه متوجه او شدند و جواب سلامش دادند ولی لحظه‌ای بیش طول نکشید که دوباره انگار هیچ‌کس به او توجه نمی‌کرد.

آمد کنارشان و دست‌هایشان را گرفت و گفت: من برای حل مشکل شما به کمک‌تان نیاز دارم، شما چرا اینقدر بی‌خیال هستید؟ متوجه نیستید که تا چند روز دیگر زندگی‌تان تباه می‌شود عجله کنید و مرا یاری رسانید تا مشکل شما را حل کنم.

 ولی آن‌ها دستشان را از دست او بیرون کشیدن و محکم به سینه‌اش کوفتند. تازه فهمیدم او را می‌بینند ولی انگار تعمداً به او توجه نمی‌کنند و به حرف‌هایش محل نمی‌گذارند، با این حرکت، او خشمگین نشد و برای سلامتی و هدایت آن‌ها دعا کرد. تمام ابرهای آسمان شانه به شانه یکدیگر می‌فشردند و بر زمینیان می‌گریستند و اهل زمین شادمان از این گریه.

بعد از نماز دور هم جمع شدند و پیرامون مسائل دینی صحبت کردند و طبق روال در ابتدا از خداوند مسئلت کردند که غیبت امام‌شان را به پایان برساند.

 او که زانو به زانوی‌شان نشسته بود، سراسیمه به پا خواست و گفت: من اینجا هستم غیبت به چه معناست؟ قرن‌هاست که منتظر شما هستم و هرچه از شما یاری می‌جویم، هیچ‌کس جوابی نمی‌دهد، "الی قلیلاً من عباد". عمر شما در حال تلف شدن است، چرا مرا یاری نمی‌کنید؟ تا به سوی رستگاری رهبریتان کنم. چرا دست رد به سینه‌ام می‌زنید؟ چرا هرچه راه کمال و سعادت را نشانتان می‌دهم میگویید زندگی در همین دنیا بس است؟ چرا به بهای اندک زندگی دنیا، ما را می‌فروشید؟

آری حکایت ما ساکنان قبرستان روزمرگی و گرفتاران منجلاب عادات سخیف همین است که مهدی زانو به زانوی ایام‌مان نشسته است و هرچه می‌گوید، نمی‌شنویم و انگار او را نمی‌بینیم، با اعمال دونمان دست به سینه‌اش می‌کوبیم. حکایت ما حکایت پسرک نوجوانی است که عینک روی چشم، ساعت‌ها اتاق را به دنبال عینک شخم میزند...

...............................................

...............................................

سبک نوشتار تعمداً عمدیست!!



پی نوشت:

1- انتظار در فرهنگ مهدویت، عملی است که فرد منتظر در نتیجه، یعنی در به پایان رسیدن انتظار موثر است و نقش اصلی را ایفا می‌کند. به عبارت دیگر این صاحب‌الزمان "عجل الله تعالی فرجه الشریف" نیست که قرار است بیاید بلکه او در موقعیت ظهور ایستاده و قرار است که جامعه‌ی منتظر، به سویش حرکت کند.

2- داستان برگرفته از دیدار امام حسین و عبدالله جوفی در مسیر کوفه، که امام هرچه از او خواست که در این مسیر یاری‌اش کند، گفت: نمی‌توانم از زندگی دنیا دست بردارم، با اینکه میدانم سعادت من در همراهی شماست. در پایان به امام گفت خودم نمی‌توانم بیایم ولی شمشیر تیز و اسب تازه نفسی دارم که به شما تقدیم می‌کنم. امام فرمود: ما اسب و شمشیر تو را نمی‌خواهیم. عبدالله، حسین خود تو را می‌خواهد.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۲۷
محمدامین ایمنی
به نام خدا
سلام اول.
چند روز پیش عزیزی پیرامون "مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاتبه" ازم سوال پرسید، بهش گفتم30تا، 20تا گناه رو تو دفترچه بنویس و روش کار کن طبق روال مذکور.
بعد بهم گفت: " لا مصب(لا مذهب)! مگه تو چه کار میکنی؟ 30تا گناه؟ هرچه قدر عاصی هم باشی 30تا خیلی زیاده!
بهش گفتم: فقط "غیبت و دروغ و تهمت و ..." گناهه؟؟ من میگم تو بشمار؛
وقتی ما کنار بخاری گرم و نرم، شام میخوریم با خانواده، یک عده در همین شهر، سطل آشغالهای جلوی رستوران ها و "فست فود"ها را به دنبال پسمانده ی دیگران، با لرز، زیر و رو میکنند! و ما در قهقه های مستانه یمان غرق بی دردی مفرط هستیم!
وقتی ما روی خوشخواب چند صدهزار تومانی با عشوه و ناز از این پهلو به ان پهلو میشویم و مرحمت میکنیم به پتوی گلبافت و نرمی ان را با پوستمان آشنا میکنیم، یک پتوی زبرِ سوراخ سوراخ، که از فرط کهنه گی هر آن پاره خواهد شد تمام گرمای خانواده ای کپرنشین زیر آسمان همین شهر است!
انوقتی که کیفور و بادکرده از انباشت ثواب هیئت، داخل تاکسی، درحال رفتن به خانه ایم، دخترک فلافل فروش معصومیت و حیایش را نیز درون ساندویچ میفروشد تا کرایه خانه یشان را بدهد.
دخترکان بزک کرده ی جلوی مجتمع تجاری که انتظار تاکسی میکشند را مربوط به فلان نقطه مرفه شهر میدانیم از سر و ریختشان، بی خبر که خرج عمل قلب مادر پیرشان، 2خواهر را هم آغوش هوس های مردان بنزسوار شمال شهر کرده است!
ان وقت که شب، آسوده آیه الکرسی زمزمه میکنیم قبل از خواب برای آرامش! صدای جیغ های عفیفه زنان بحرینی در بند خصم استبداد نفت و شهوت، که نفیر رهایی از آلوده شدن دامنشان است، هیچ آزاری برای آرامش ما ندارد!
"هیهات...اگر مرد مسلمان بمیرد که خلخال از پای زن یهودی در ملک اسلامی بیرون کشیدند، رواست" صدای پیرمردی از دل تاریخ حتی ذره ای مزه ی "سس خردل"ی که میکشیم روی هاتداگ را تلخ نمیکند که زنان مسلمان میانماری را خلخال نه، که جامه از تن بیرون میکشند.
آن زمان که قنوتمان را با گردنی کج هر چه عارفانه تر میخوانیم، همین جا، در همین نزدیکی، در پارتی شبانه ای گرگ صفتان،" تهتک العصم" نوجوانانی را بانی شده اند که ما غافل شده ایم ازشان.

آن شب سخن بی عمل بسیار گفتم از غزه و کشمیر و پاراچنار و عراق و افغانستان و ...که شرح "ماوقع" پسند مجلس نیست، من میگفتم و ما میشمردیم گناهانی که هیچگاه درون دفترچه ی تزکیه یمان نیست و ما کیفور،شمارَش از پنجاه شاید تجاوز میکرد...

اسوه:
روز شهادت سیدالشهدای اهل قلم میطلبید یک مطلب مفصل و جدا که"کامران آوینی"( که از گفتن"سید"ش اِبا داشت)؛ مدرس دانشگاه هنر که تمام وجودش را جلوه ی پوچ زمینی گرفته بود چگونه "آقا سیدمرتضی آوینی" شد و از فکه ای که والاتر از مکه میخواندش پرکشید و برتمام جلوه های کودکانه ی ما زمینی ها خندید، اما افسوس...



پی نوشت:

- کار فرهنگی و تربیتی و تشکیلاتی که این دردها خدشه ای به آن وارد ندارد اسلامی که هیچ، انسانی نیست.

-فاطمه سلام الله علیها به تاریخ آموخت: "امربه معروف و نهی ازمنکر" محدود به چند فعل اخلاقی و لَختی موی بیرون زده و موسیقی غیرمجازنیست، هزینه دارد و تاوانش نیز کوچه و در و مسمار گداخته و محسن و پهلو و... شهادت.

- مسمار میخ در نیست به ان معنای مصطلح میخ که همه میدانیم، بلکه میله ی بلند وفولادی و قطور میباشد.




۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۱۰
محمدامین ایمنی