زیر پوست شهر
چند روز پیش عزیزی پیرامون "مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاتبه" ازم سوال پرسید، بهش گفتم30تا، 20تا گناه رو تو دفترچه بنویس و روش کار کن طبق روال مذکور.
بعد بهم گفت: " لا مصب(لا مذهب)! مگه تو چه کار میکنی؟ 30تا گناه؟ هرچه قدر عاصی هم باشی 30تا خیلی زیاده!
بهش گفتم: فقط "غیبت و دروغ و تهمت و ..." گناهه؟؟ من میگم تو بشمار؛
وقتی ما کنار بخاری گرم و نرم، شام میخوریم با خانواده، یک عده در همین شهر، سطل آشغالهای جلوی رستوران ها و "فست فود"ها را به دنبال پسمانده ی دیگران، با لرز، زیر و رو میکنند! و ما در قهقه های مستانه یمان غرق بی دردی مفرط هستیم!
وقتی ما روی خوشخواب چند صدهزار تومانی با عشوه و ناز از این پهلو به ان پهلو میشویم و مرحمت میکنیم به پتوی گلبافت و نرمی ان را با پوستمان آشنا میکنیم، یک پتوی زبرِ سوراخ سوراخ، که از فرط کهنه گی هر آن پاره خواهد شد تمام گرمای خانواده ای کپرنشین زیر آسمان همین شهر است!
انوقتی که کیفور و بادکرده از انباشت ثواب هیئت، داخل تاکسی، درحال رفتن به خانه ایم، دخترک فلافل فروش معصومیت و حیایش را نیز درون ساندویچ میفروشد تا کرایه خانه یشان را بدهد.
دخترکان بزک کرده ی جلوی مجتمع تجاری که انتظار تاکسی میکشند را مربوط به فلان نقطه مرفه شهر میدانیم از سر و ریختشان، بی خبر که خرج عمل قلب مادر پیرشان، 2خواهر را هم آغوش هوس های مردان بنزسوار شمال شهر کرده است!
ان وقت که شب، آسوده آیه الکرسی زمزمه میکنیم قبل از خواب برای آرامش! صدای جیغ های عفیفه زنان بحرینی در بند خصم استبداد نفت و شهوت، که نفیر رهایی از آلوده شدن دامنشان است، هیچ آزاری برای آرامش ما ندارد!
"هیهات...اگر مرد مسلمان بمیرد که خلخال از پای زن یهودی در ملک اسلامی بیرون کشیدند، رواست" صدای پیرمردی از دل تاریخ حتی ذره ای مزه ی "سس خردل"ی که میکشیم روی هاتداگ را تلخ نمیکند که زنان مسلمان میانماری را خلخال نه، که جامه از تن بیرون میکشند.
آن زمان که قنوتمان را با گردنی کج هر چه عارفانه تر میخوانیم، همین جا، در همین نزدیکی، در پارتی شبانه ای گرگ صفتان،" تهتک العصم" نوجوانانی را بانی شده اند که ما غافل شده ایم ازشان.
آن شب سخن بی عمل بسیار گفتم از غزه و کشمیر و پاراچنار و عراق و افغانستان و ...که شرح "ماوقع" پسند مجلس نیست، من میگفتم و ما میشمردیم گناهانی که هیچگاه درون دفترچه ی تزکیه یمان نیست و ما کیفور،شمارَش از پنجاه شاید تجاوز میکرد...
اسوه:روز شهادت سیدالشهدای اهل قلم میطلبید یک مطلب مفصل و جدا که"کامران آوینی"( که از گفتن"سید"ش اِبا داشت)؛ مدرس دانشگاه هنر که تمام وجودش را جلوه ی پوچ زمینی گرفته بود چگونه "آقا سیدمرتضی آوینی" شد و از فکه ای که والاتر از مکه میخواندش پرکشید و برتمام جلوه های کودکانه ی ما زمینی ها خندید، اما افسوس...
پی نوشت:
- کار فرهنگی و تربیتی و تشکیلاتی که این دردها خدشه ای به آن وارد ندارد اسلامی که هیچ، انسانی نیست.
-فاطمه سلام الله علیها به تاریخ آموخت: "امربه معروف و نهی ازمنکر" محدود به چند فعل اخلاقی و لَختی موی بیرون زده و موسیقی غیرمجازنیست، هزینه دارد و تاوانش نیز کوچه و در و مسمار گداخته و محسن و پهلو و... شهادت.
- مسمار میخ در نیست به ان معنای مصطلح میخ که همه میدانیم، بلکه میله ی بلند وفولادی و قطور میباشد.